در داستانها، نام یکی از اعیان مملکت فریدون، (ناظم الاطباء) : نیشابور از ناحیت ابر شهر است به خراسان، و آن را بنا شاپور سپهبد کرده ست بگاه افریدون و درآن خلاف است، توان بود که زیادت عمارت کرده، (مجمل التواریخ و القصص ص 64)، رجوع به شاپور نستوه شود
در داستانها، نام یکی از اعیان مملکت فریدون، (ناظم الاطباء) : نیشابور از ناحیت ابر شهر است به خراسان، و آن را بنا شاپور سپهبد کرده ست بگاه افریدون و درآن خلاف است، توان بود که زیادت ِ عمارت کرده، (مجمل التواریخ و القصص ص 64)، رجوع به شاپور نستوه شود
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است: نخورد شیر نیم خوردۀ سگ ور به سختی بمیرد اندر غار. سعدی. قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه). عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان. تقوی (از یادداشت مؤلف). ، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار: با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی خبر بود. سعدی
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار: با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی خبر بود. سعدی
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک: به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک: به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن. منوچهری
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گردَدْش روغن. منوچهری
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان