جدول جو
جدول جو

معنی نیم پرده - جستجوی لغت در جدول جو

نیم پرده(پَ دَ / دِ)
میان پرده. نقطه هائی که بین حروف به جای حروف یا پرده های متروک گذارند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به پرده در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
خوراکی که از پیش دیگری زیاد آمده باشد، غذای پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
تصنیفی که در تماشاخانه پیش از بالا رفتن پرده در جلو سن می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ / تُو)
مراد از ماه و اختران که روشنی کم دارند. (آنندراج). ماه و ستاره ای که دارای تابش ضعیفی بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
در داستانها، نام یکی از اعیان مملکت فریدون، (ناظم الاطباء) : نیشابور از ناحیت ابر شهر است به خراسان، و آن را بنا شاپور سپهبد کرده ست بگاه افریدون و درآن خلاف است، توان بود که زیادت عمارت کرده، (مجمل التواریخ و القصص ص 64)، رجوع به شاپور نستوه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه کاملاً منجمد نشده و بسته و فسرده نشده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ زَ)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است:
نخورد شیر نیم خوردۀ سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی.
قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه).
عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون
کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان.
تقوی (از یادداشت مؤلف).
، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
تبسم. نیم خند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نیم خند شود.
- نیم خنده کردن، تبسم کردن. شکرخند زدن. (ترجمان القرآن از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کم مایه. (آنندراج از فرهنگ بدر چاچی)
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ دَ / دِ)
نرم آهن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کم زور. ناتوان. زبون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
فالج نیمۀ بدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 45)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ فَ / فِ)
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار:
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی خبر بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ دُ زَ)
که کاملاً آن را نیفشرده اند و هنوز آب و عصاره ای در آن هست، که کاملاً متراکم نیست
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ کُ)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ /دِ)
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک:
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) :
به کردار چراغ نیم مرده
که هر ساعت فزون گرددش روغن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به دو نیم شده. (ناظم الاطباء). از وسط نصف کرده. دو نیمه کرده. (ناظم الاطباء) ، تا نصف پر شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پری
تصویر نیم پری
حالت تربیع در ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
نیمپادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم راه
تصویر نیم راه
وسط راه میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مرده
تصویر نیم مرده
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم فسرده
تصویر نیم فسرده
آنچه که کاملا منجمد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه کرده
تصویر نیمه کرده
بدو نیم شده، تا نصف پر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیلی پرده
تصویر نیلی پرده
پرده ای برنگ نیلی و کبود، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پخته
تصویر نیم پخته
آنچه که خوب پخته نشده: نیم جوش نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پرتو
تصویر نیم پرتو
ماه و ستاره ای که دارای تابش ضعیف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خنده
تصویر نیم خنده
خنده ای که در آن لبها چندان از هم باز نشوند: تبسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
آنچه از غذا در ظرف باقی بماند: باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام برده
تصویر نام برده
((بُ دِ))
ذکر شده، مذکور
فرهنگ فارسی معین
((پَ دِ))
فیلم کوتاهی که دربردارنده منتخبی از نماهای حساس و جذاب فیلم اصلی باشد و نمایش فیلم اصلی را در آینده ای نزدیک نوید دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
((خُ دِ))
باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پرده
تصویر پیش پرده
آنونس
فرهنگ واژه فارسی سره